مطالب جالب و طنز درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ نويسندگان جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : علی باقرزاده
لنگه کفش پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : علی باقرزاده
داستان جالب امتحان دامادها !! زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : علی باقرزاده
چوپان و امام زاده چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:45 :: نويسنده : علی باقرزاده
گربۀ معبد در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آنها میشد. بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:43 :: نويسنده : علی باقرزاده
حل مسئله به دو روش آمریکایی و روسی هنگامی که ناسا برنامه ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد، با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند. (جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد وروی سطح کاغذ نمی ریزد) ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:40 :: نويسنده : علی باقرزاده
تاجر چاک از یک مزرعهدار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعهدار سراغ چاک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.» ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:38 :: نويسنده : علی باقرزاده
بخشودگی مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت. مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:36 :: نويسنده : علی باقرزاده
یکی از مهمترین خصایص انسان ها روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟ استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟ شاگرد گفت:بله با کمال میل. استاد گفت:پس آماده شو با هم به جایی برویم. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:33 :: نويسنده : علی باقرزاده
ریسمان ذهنى استاد شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر یک از اعضاى گروه اسم حیوانى را درست کردند و با صداى بلند این اسامى ناشایست را تکرار کردند. شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : علی باقرزاده
خندیدن یک نیایش است خندیدن یک نیایش است هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد، هر بافت وجودت از شادی بلرزد، ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:22 :: نويسنده : علی باقرزاده
هفت چیزی که… هفت چیزی که شاید امروز برات اهمیت داشته باشند و آرامشت رو بهم بزنند ولی ده ساله دیگه حتی به یادشون هم نمی آری! ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:20 :: نويسنده : علی باقرزاده
از بدخواهت کمک بگیر مرد برنج فروشی بود که به درس های شیوانا بسیار علاقه داشت. اما به خاطر شغلی که داشت مجبور بود روزها در بازار مشغول کار باشد و شب ها نیز نزد خانواده برود. روزی این مرد نزد شیوانا آمد و به او گفت:” در بازار کسی هست که بدخواه من است و اتفاقا مغازه اش درست مقابل مغازه من است. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 20:16 :: نويسنده : علی باقرزاده
داستانی از شیخ بهایى روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت: دلم مىخواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:53 :: نويسنده : علی باقرزاده
خواص انار 1. پوست و ريشة انار ضدكرم ميباشد. 2. انار معتدل ، مقوي ، ملين ، ادار آور و ضد تشنگي ميباشد. 3. اگر بعد از غذا انار شيرين خورده شود رنگ چهره زيبا و غذا آسان هضم ميشود. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:45 :: نويسنده : علی باقرزاده
سخنانی از مولی علی روش برخورد با دشمن: اگر بر دشمنت دست يافتي، بخشيدن او را شكرانة پيروزي قرار ده. حكمت 11
حكمت 12 ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : علی باقرزاده
دیوانه مردی در كنار رودخانهای ایستاده بود. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : علی باقرزاده
عتیقه فروش عتیقهفروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید كاسهای نفیس و قدیمی دارد كه در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت كاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : علی باقرزاده
عتیقه فروش عتیقهفروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید كاسهای نفیس و قدیمی دارد كه در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت كاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:35 :: نويسنده : علی باقرزاده
قاتل و میوه فروش جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر از گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته، به یک دهکده رسید. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:34 :: نويسنده : علی باقرزاده
سنجش پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:33 :: نويسنده : علی باقرزاده
جانی کوچولو جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت جانی وحشت زده شد...لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو ... دیده ... ولی حرفی نزد. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:32 :: نويسنده : علی باقرزاده
رشد روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم را، دوستانم را، زندگی ام را! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت كنم. به خدا گفتم: آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده كرد. او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟ ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : علی باقرزاده
معنای دوم عشق روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:30 :: نويسنده : علی باقرزاده
یک کلام و تمام ابو سعیدابولخیر در مسجدی سخنرانی داشت مردم از تمام اطراف روستا ها و شهرها امده بودند جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند. سپس شاگرد ابو سعید گفت تو رو به خدا از انجا که هستید یک قدم پیش بگزارید همه یک قدم پیش گذاشتند سپس... ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:30 :: نويسنده : علی باقرزاده
مدیرارشد مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : علی باقرزاده
پول دود کباب فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت. ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : علی باقرزاده
اس ام اس سرکاری لقمان حكيم هرموقع دلش ميگرفت باخرش درددل مي كرد. دلم گرفته كجايي ؟! *************************** برین بالا *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 15:52 :: نويسنده : علی باقرزاده
جوک جدید يه آبادانیه ميره تو مغازه به یارو ميگه: کا، بلوز داری؟ مغازه داره ميگه: نه. آبادانیه ميگه: کا، شلوار داری؟ مغازه داره ميگه: نه. آبادانیه با تعجب ميگه: کا، پس چرا رو شيشه نوشتی: كا لباس داریم؟! *************************** یه روز اصفهانیه تو مسابقات رالی شرکت میکنه وسط راه مسافر سوار می کنه!!! *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : علی باقرزاده
جوک جدید كوچيك كه بوديم تنها كفشامون رو اشتباه ميپوشيديم اما حالا چي؟ حالا كه بزرگ شديم تنها كار درستمون پوشيدن كفشامونه!! *************************** تا حالا دقت كردي بابا نوروز ما گدايي ميكنه ولي بابانوئل خارجي ها كادو ميده؟! *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : علی باقرزاده
جوک جدید كوچيك كه بوديم تنها كفشامون رو اشتباه ميپوشيديم اما حالا چي؟ حالا كه بزرگ شديم تنها كار درستمون پوشيدن كفشامونه!! *************************** تا حالا دقت كردي بابا نوروز ما گدايي ميكنه ولي بابانوئل خارجي ها كادو ميده؟! *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : علی باقرزاده
جوک جدید حیف نون به دوست دخترش ميگه : ميخواى جایى رو كه ختنه كردم بهت نشون بدم ! *************************** برره ای ها براى تلافى کردن هواپيماى جاسوسى آمريکا يک نيسان بدون راننده را براى جاسوسى به آمريکا اعزام کردند ! *************************** به غضنفر میگن خرتو بیشتر دوست داری یا زنتو؟ میگه خدا ازت نگذره دودلم کردی ! *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 15:40 :: نويسنده : علی باقرزاده
جوک جمله سازی معنی کلمه Love *************************** به یه بابایی میگن با مینا و تینا جمله بساز میگه: ما میریم خونه عممینا (عمم اینا) ، شما هم برید خونه عمتینا (عمت اینا) *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:اس ام اس زیبا, :: 15:28 :: نويسنده : علی باقرزاده
اس ام اس زیبا من در اين كلبه خوشم تو در آن اوج كه هستى خوش باش * من به ياد تو خوشم تو به ياد هركه هستى خوش باش *************************** عام نادان پریشان روزگار *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:اس ام اس فلسفه, :: 15:24 :: نويسنده : علی باقرزاده
اس ام اس فلسفه فریادها مرده اند، *************************** تو که در روزگارت پر ز دردی، اگر نداری حسرت بگو قیمت چندی... *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:اس ام اس عاشقانه, :: 15:22 :: نويسنده : علی باقرزاده
اس ام اس عاشقانه دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد ندانستم توی ظالم دلی آهنربا داری. *************************** آسوده خاطر زصحرا گذر کن زیرا گرگها خاطرشان هست آهوی منی. *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : علی باقرزاده
جوک دوستانه پدری براي آگاهى پسرش از مضرات عرق ، جلو خرشون عرق گذاشت ، خره نخورد! *************************** به آبادانیه میگن عراقیا چطوری شما رو شکنجه میکردن؟ میگه نگو نگو دست و پامون رو میبستن نوار بندری میذاشتن. *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : علی باقرزاده
پ نه پ جدید داغ بهم میگه:تو کیس کامپیوتر سی دی بذارم؟گفتم: پـَـــ نــه پـَـــ نوار بذار.. *************************** دارم درس میخونم،داداشم اومده میگه داری درس میخونی؟ پـَـ نـَـ پـَـ از اینترنت جمله های پـَـ نـَـ پـَـ ای دانلود کردم پرینت گرفتم دارم میخونم.کارم داشتی؟ میگه: پـَـ نـَـ پـَـ اومدم بگم انقدر تو اینترنت ول نچرخ یکمم درس بخون یه پخی تو این جامعه بشی. *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : علی باقرزاده
پ نه پ جدید بسته سیگارمو گرفته که از توش سیگار برداره…میگه اِ اِ اِ همین یه نَخه؟؟؟ پـَـَـ نــه پـَـَـــ این یه دونه چشم گذاشته,بقیه رفتن قایم شدن! *************************** داداش کوچولومو گرفتم بغلم میگه عه به سلامتی مامان بابات بچه دار شدن؟میگم پـَـــ نــه پـَـــ رفتیم از توی گوگل دانلودش کردیم هه *************************** ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 15:6 :: نويسنده : علی باقرزاده
پ نه پ داره با سرعت 150 تا میره. بهش میگم آروم برو اینجا دوربین داره میگه دوربین کنترل سرعت؟ پـَـ نـَـ پـَـ دوربین عکاسی گذاشتن از ماشینا عکس میگیرن میذارن تو فیسبوک تگ هم میکنن. آروم برو عکسمون خوب بیفته *************************** به مامانم میگم:نمیخای واسه ما آستین بالا بزنی؟میگه:پسرم زن میخوای؟گفتم : پـَـ نـَـ پـَـ گفتم آستیناتو بالا بزنی با هم مچ بندازیم ببینیم کی قوی تره *************************** ادامه مطلب ... پيوندها
تبادل لینک هوشمند |
|||
|